سیدمحمدتقی موحد ابطحی
مطالعه در باب امکان یا امتناع علم دینی، بررسی پیشفرضهای هریک از این دو مدعا و در نهایت ارزیابی چگونگی تحقق این آرمان و تلاش علمی در راه تدوین علوم انسانی اسلامی از مهمترین بحثهای روز جامعه است که سعی شده در این نوشتار به این موضوع پرداخته شود. مروری کوتاه بر نظریات ارائه شده در خصوص روابط میان علم و دین، امکان یا عدم امکان علم دینی و نحوه دستیابی به علم دینی مبین این نکته بنیادین است که نوع واکنشهای صورت گرفته در قبال این مباحث، ارتباط تنگاتنگی با رویکرد علمی، فلسفی و دینی نظریهپردازان نسبت به دو مقوله علم و دین دارد. به عبارت دیگر، ممکن یا ناممکن دانستن علم دینی در نزد متفکران مختلف به این مطلب بستگی دارد که آنها چه هویتی برای علم و دین قائلند؟ حدود و زبان این دو را چگونه میبینند؟ چه انتظاراتی از آن دو دارند؟ و... از این رو ارائه پاسخ مبنایی به سوال امکان یا امتناع علم دینی، منوط به سلسله بحثهای گستردهای در حوزه فلسفه دین و فلسفه علم است.
فلسفه علم یکی از حوزههای نسبتا جدید معرفت بشری است که به بررسی ماهیت علم ازحیث فلسفی و کاوشهای نظری در خصوص نظریات علمی میپردازد. به تعبیر دیگر، این حوزه معرفتی میکوشد به پرسشهایی از این قبیل پاسخ دهد که علم چه ویژگیهایی دارد؟ مرز تمایز آن از غیرعلم چیست ؟ روش علمی کدام است که، به حسب ادعا، به نتایج ممتاز و قابل اتکا منجر میشود؟ و... در این میان بحث ملاک معقولیت نظریات علمی یا مساله تمییز علم از غیرعلم که از مباحث مهم و اساسی فلسفه علم هستند، ارتباط وثیقی با بحث علم دینی دارند؛ چرا که اگر واقعا ملاکی برای معقولیت معرفت علمی نسبت به دیگر معارف بشری و مرزی برای تمییز علم از غیرعلم وجود داشته باشد، علم دینی مورد انتظار هم باید واجد آن ملاک معقولیت باشد، تا بتوان بدرستی بر آن علم اطلاق کرد و هم برآمده از متون مقدس دینی باشد تا بتوان آن را با قید دینی مقید و با صفت دینی توصیف کرد؛ اما این ملاک معقولیت علمی چیست؟ و مرز بین علم و غیرعلم کجاست و چگونه و براساس چه ضابطههایی معین میشود؟ و مهمتر از آن، آیا واقعا ملاکی برای معقولیت نظریات علمی و مرزی برای تمییز علم از غیرعلم وجود دارد؟ این پرسشها، جزو پرسشهای دیرینه و پرمناقشه حوزه فلسفه علم هستند که از نخستین جریانهای شکل گرفته در فلسفه علم، همچون پوزیتیویسم منطقی، تا به امروز همواره میان فلاسفه علم مطرح بوده اند.
پوزیتیویسم منطقی که با جریان حلقه وین شکل گرفت، بر این عقیده بود که علم حاصل به کارگیری روش تجربی است که در آن واقعیات با مشاهده دقیق جمع آوری میشوند و سپس به مدد نوعی شیوه منطقی، قوانین و نظریههای علمی از آن استنتاج میشود. پس از طرح این دیدگاه، نقدهای بسیاری بر آن وارد شده، به طوری که امروزه برخی این نظریه را نظریهای ابطال شده عرفی میدانند؛ اما بعید به نظر میرسد که بتوان این نحله فلسفه علم را که اعضای آن تمام تلاش خود را در راه خلق فلسفهای سازگار با تحولات عظیم و پیشرفتهای شگرف علمی زمانشان صرف کردند، به عنوان نظریهای ابطال شده، از دور مباحث فلسفی خارج دانست.
به همین دلیل برای درک جامع و دقیق آموزههای فلسفی پوزیتیویستهای منطقی باید آرای اعضای اصلی حلقه وین مورد بحث و تامل جدی قرار گیرد تا دقیقا مشخص شود که پروژه آنها چه ضعفها و نقصهایی داشته و برایترمیم آن چه تلاشهایی صورت پذیرفته است. جریان مهم دیگری که در فلسفه علم شکل گرفت و در کشور ما نیز به طور گستردهای مطرح و مورد نقد وارزیابی واقع شد، جریان ابطالگرایی بود. پوپر در مقام معارضه با جریان پوزیتیویستی اعلام کرد که تجربه و استقرا نه تنها قادر به اثبات یا تایید نظریههای علمی نیست، بلکه حتی در فرآیند نیل به نظریههای علمی هم نقشی ندارد و بر این اساس به ارائه نظریه ابطالگرایی پرداخت؛ اما پیامدهای منطقی و روششناختی نظریه ابطالگرایی پوپر او را به قراردادگرایی کشاند و سرنوشت ابطال را به پذیرش گزارههای مبنایی براساس یک تصمیم، توافق و قرارداد انجام شده توسط جامعه علمی گره زد که براین اساس دیگر هیچ ابطالی دلالت بر کذب نظریههای ابطال شده نداشت.
به عبارت دیگر، پوپر از یک سو تجربه را به عنوان مبنایی برای معقولیت علمی پذیرفت و از سوی دیگر بر این نکته پای فشرد که با تکیه بر تجربه نمیتوان نادرستی نظریهای را اثبات کرد و به اینترتیب روششناسی پوپری در دامن شکگرایی معرفتشناختی فروغلتید. اما بحث تجربهگرایی و شاخه ابطالگرایی پوپری آن، با وجود ضربات فراوانی که بر پیکر آن وارد شد، از نفس نیفتاد و همچنان به حیات خود ادامه داد. تعابیر جدیدی از ابطالگرایی از سوی فلاسفه علم ارائه شد تا این نظریه را از ابطال برهاند. نمونهای از این تلاشها را میتوان در آثار لیپتون ملاحظه کرد. به عقیده لیپتون، استدلالی که معتقد است سرانجام ابطالگرایی فروافتادن در ورطه شکگرایی معرفتشناختی است، مبتنی بر یک رویکرد خاص به نظریه توجیه در معرفتشناسی است و چنانچه رویکرد وثاقتگرایی را جایگزین رویکرد موجود کرده و آن را به عنوان مبنای نظریه توجیه بپذیریم، نه تنها دچار شکگرایی معرفتشناسانه نخواهیم شد، بلکه نظریه ابطالگرایی پوپری بهترین قرائت از نظریه معقولیت معرفت علمی را در اختیار ما قرار میدهد.
قابل تامل برای موضوع علم دینی آن است که هر دو مکتب اثباتگرایی و ابطالگرایی محدودیتهایی را برای دخالت ارزشها و بینشهای فردی، اجتماعی و دینی در عرصه گردآوری و داوری نظریههای علمی قائل میشوند. به همین دلیل این دو نظریه در پروژه تدوین علم دینی کمتر مورد توجه قرار گرفته اند. در مقابل فلسفه علم امثال کوهن، به این دلیل که به نقش ارزشها و بینشهای اجتماعی در مراحل مختلف تلاش علمی، اعم از مقام گردآوری و کشف و مقام داوری و توجیه، توجه کرده، بیشتر مورد استقبال فلاسفه و متفکران ارزشمدار قرار گرفته است. بیتردید برای این که بتوان از آموزههای چنین نظریهای به عنوان مبنایی برای تدوین علم دینی استفاده کرد، باید بدرستی، این نظریه و ریشههای شکل گیری و تبعات فلسفی آن را مورد تامل قرار داد.
کوهن پس از مطالعه تاریخ علم، با رویکردی کلگرایانه به نظریات علمی و استفاده از آموزههای نظریه گشتالت به این نتیجه رسید که تمامی مشاهدات، آزمایشها و ابزارهایی که دانشمندان برای آزمایشهای خود ابداع یا اختراع میکنند، متناسب با مجموعهای از باورها و تعهدات متافیزیکی، نظری و مفهومی آنهاست. در این دیدگاه، سنت پژوهشی حاصل از پارادایم چنان تصویر یکپارچهای از جهان ارائه میکند که فهم آن برای کسی که در آن پارادایم پژوهشی مشغول نیست، به هیچ وجه امکان ندارد و برای فهم آن ناچار باید از جهانی به جهانی دیگر و از چارچوب فکری خاصی به چارچوب فکری دیگر نقل مکان کند.
نظرات